خرسند شدیم از این که امروز
رنگی دگر است نه رنگِ دیروز

تا شب نشده رنگِ دگر شد
گفتند از این نکته هزار نکته بیاموز

فریاد زدیم که چرخِ گردون
لیلا، تو نداده ای به مجنون

فریاد برآمد آن که خاموش
کم داد اگر، نگیرد افزون

خاموش شدیم و در خموشی
رفتیم سراغِ مِی فروشی

فریاد زدیم دوای ما کو ؟
گویند دواست باده نوشی

هوشیار نشد مگر که مدهوش
این بارِ گران بگیرم از دوش

آرام کنارِ گوشِ ما گفت
این بارِ گران تو مفت مفروش

ازخودبه کجا شوی تو پنهان؟
از خود به کجا شوی گریزان؟

بیداریِ دل چنین مخوابان
سخت آمده است مبخش آسان

هوشیار شدیم از این که هستیم
رفتیم و درِ میکده بستیم

با خود به سخن چنین نشستیم
ما باده نخورده ایم و مستیم ؟

مسجد سرِ راه از آن گذشتیم
بر روی درش چنین نوشتیم

در میکده هم خدای بینی
با مردِ خدا اگر نشینی

 

مسعود فردمنش